. . . حرف های تلخ
مــــــــی پیــــــــــــــچم بـه پـــر و پـای ثانیه هـایـت ،،
تـا حتــــی
نتــــوانــــــــی آنــــــــــــــــــــــــــــــــی !!
بـــــــــی “مـــن” ” بـــــودن” را
زنــدگــــی کنـی . . .
بیدار شدن روبه روی چشمان تو
دیدن لبخند هر روزه ی تو
گرفتن دستان گرم تو
سر بر سینه تو نهادن
سرت را به سینه فشردن
راه رفتن بازو به بازو کنار نگاه تو
این است تنها آرزوی من ,
رویای همه ی شبهای من
بالش بیچاره ام
زیر سرم را پر کند
یا آغوش خالی...؟
چـهــ قـدر وآژهـ هـآی زمـیـنـی کـمــ انـد (!)
چـهــ قـدر خـآطـرهـ هـآی آسـمـآنـی ، زیـآد ...
ای کـآش لـآاقـل
بـهــ انـدآزهـ ی دردهـآ وآژهـ بـود . . .
چــرآ
تــآ مـیـگـویـمـــ حـآلـمــ خـوبــــ اســتــــــ
چـشـمـآنـمـــ
خـیـس مـیـشـود ...
+ بـی تـــو
تـمـآمـــ مـن ایـن اســـتـــــ ؛
" هـیــچ "
پنهان است
تمام بغضهای من
نخواه که بی پرده بخندم...
نهـ از راهـي كه آمده ام
يا از انتظاري كه گاهـ امانم را ميبرد
خستهـ ا م از تكرار نديدن تو ...
تو در هنگام رقصیدن شبیه موج دریایی
تو می رقصی و من دریا شدن را یاد می گیرم
تو در اوج سکوتت سینه سینه حرف پرمعنا است
تو می گویی و من گویا شدن را یاد می گیرم
نمی ترسی ز رسوایی و می خوانی سرود عشق
تو می خوانی و من رسوا شدن را یاد می گیرم
تو می مانی ومن مانا شدن را یاد می گیریم
تو می خندی و من زیبا شدن را یاد می گیرم
در آغوشم که میگیری
آنقدر آرام میشوم که
فراموش میکنم
باید نفس بکشم...
حــــــرف تــــــو که میشــــــود
مــــــن
چقــــــدر ناشیانه
.
.
.
ادعــــــای بی تفاوتــــــی میکــــــنم !!!
دوست داشتنت
گناه باشد یا اشتباه
گناه میکنم تو را
حتی به اشتباه ...
دستهایت را که باز کنی
به هیچ جا بند نیستم
سقوط می کنم...
اگــــــر قــــــــرار بــــــود
روزی او را نــــــداشتـــه بــاشـــم،
...
چــرا خـــدا خــــواست
کـــه دوستــــش داشتــــه بـــاشـــم؟
دیگر از آن کس دیگرم
اما...
محال است
فراموش کردن کسی
که با او
همه چیز و همه کس را
فراموش میکنم...!
چگونه میتوانم با دیگری بخوابم؟!
من ...
بالشم را عوض میکنم ...
دیگر خوابم نمیبرد!!!.......
مادر "
مرا ببخش
درد بدنم بهانه بود !
کسی رهایم کرده
که صدای بلند گریه ام؛
...
اشک هایت را در آورد...
چه تـــلـــخ است!
با بــــغـــض بنویسی....
و فکر کند با خنده نوشته ای...
مرا از دست دادی
تو دیگر هیچ نداری و تمامت را پیش من جا گذاشته ای
اما صدای خنده هایم
دوستت دارم هایم
و تاریخ تولدم
همیشه با تو همراه خواهد ماند ...
هم قد شدیم
خدا می داند
چه چیز هایی را زیر پا گذاشتم...
ســَـرِ میزِ شام یادِت ڪـہ مے اُفــتــَـم
اَشڪ دَر چِشمانَم حَلقـہ مے زَنَد
مـــُـتِعَجـــِـب نِگاهـــَــم مے ڪــُـــنــَــد
لـــَبــخـــَـندِ تـــَــلخے مےزَنَم
وَ مے گـــویم : "چِقَدر داغ بود ... "
می شنوی...؟
دیگر صدای نفسم نمی آید
به دار کشیده مرا بغض نبودنت
من حتی در کنار تو هم تنها بوده ام...
زمانی این را فهمیدم
که حرفهای نگفته ام را برایت نامه کردم...
و وقت رفتنم تمامش را آتش زدم...
نگاهم میکنی
تا بدانم
در چشم توست
تمام چیز هایی که ندارم...
مرا زمانی از دست دادی
که میانِ روزمَرّگی هایت گُم شده بودی . . . !
آنقدر که دیگر
فرصتی برای دلتنگ شدن
برای من را نداشتی . . .
بیچاره عروسک
دلش میخواست زار زار بگرید
ولی خنده بر لبش دوخته بودند...
هر چه شکفتم تو ندیدی مرا
رفتی و افسوس نچیدی مرا
ماندم و پژمرده شدم ریختم
تا که به دامان تو آویختم
دامن خود را متکان ای عزیز
این منم ای دوست به خاکم مریز
وای مرا ساده سپردی به باد
حیف که نشناخته بردی ز یاد
همسفر بادم از آن پس مدام
می گذرم بی خبر از بام وشام
می رسم اما به تو روزی دگر
پنجره را باز گذاری اگر...
افتادم به جاده ای که دوست می داشتم
و جاده مرا برد
برد
برد
به جایی که دوست نمی داشتم...
من
برای رسیدن به تو
تنها یک چیز کم داشتم ...
تو را !
هزار بار هم از شانه ای به شانه دیگرت بغلتی...